عکس از وبلاگ: http://thinkinloud.wordpress.com
اینجا که صدای شیپور از از انتهای ضربات دست پیانیست به گوش میرسد، در میان انبوه چشمان عکسهایی سیاه و سفید، که جز معدودی از آنها، کسی به تو نمینگرد، تویی و دوستت و آنهایی که نمیدانی چرا اینجایند!
میزی کوچک، اما پر از آنچه که به دندان میرسد و از دل خارج میشود!
دیوارهای سفید و قهوهای، که حرم آبی سقف آسمان نما را مسدود میکند!
و صندلیهایی که در بودن، با پیرمرد کافهدار برابری میکنند!
اینها پنج سال است که مرا به خود میکشند، اما اینبار دیگر آن حال و هوا نیست!
انگار اینها برای جوانی من پیرند و من برای پیری اینها ناشکیبا!
عکس ها از فیس بوک کافه رستوران گل رضائیه:http://www.facebook.com/pages/fh-rstwrn-gl-ryh/147425120596
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر