آمار زاده براي اميد: مارس 2010

۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

تا...

با من حرف بزن.
که فرسنگ‌ها، بند انگشت مي‌شوند!
حرف بزن با من، 
که حضور روشن تو، عمق فاصله را مي‌شکافد!
اگرچه از "من"...تا..."تو"
همين "تا" فاصله است!

تنهاترین

با عشق که فکر کنی
من تنهاترينم ميان اينهمه انسان!

قهوه تلخ امیر

آوار سنگین نگاهم
ناتوانی تن رنجورم
و ذهن شکست خورده ام
مرا به یاد تلخی قهوه ای می اندازد که امیر  می سراید!

برای روزهایی که...

من چشمهایم حرارات اشکهای از یاد رفته را باز حس میکند!
انگار این روزها که نام «سال نو» را یدک میکشند هم
دردی از من دوا نخواهند کرد
و باز
این غم لعنتی
تمام لحظههایم را پر خواهد کرد 
و اینبار هم منم و نمایشی پایان ناپذیر
از خندههایی که به خنده میاندازند، اما تنها دیگران را 
و خودم را غمگین تر میکنند!
باز من هستم و دلی که غنج میرود بیدلیل،
و آسوده نمیگذاردم! 
در وانفسای آرزوها و اعمال کرم خوردهام!
برای سال نو،
عکسی نو نیانداختم
تا در خاطر قاب عکس خالی،
از خودم
تنها خیالی را به جا بگذارم 
و روی دلفریب آزاردهندهام را
برای مغز پوک خودم نگه دارم!
دستهای بسته
این روزها
بیشتر به کار میآیند تا آغوشهای باز!
انکار عشق، 
بازی از پیش باختهای است! 
حتی اگر ارتشی از توجیه را با خود داشته باشی!
دارم میترکم!

کاش...

کاش سالهای رفته نمی آمدند 
و ما 
آرام آرام یخ می زدیم 
در روزهایی که “روزهای محتوم خسته کننده” می خواندیمشان!
کاش به سرسرای افیون زده و پا در گریز این فاحشههای دهر 
پای نمی گذاشتیم!
کاش سرخوشانه و مسرور به آمدن نوزاد خردمان نمی بالیدیم
و به آینده تاریک خودساختهاش
افتخار نمیکردیم!
که ما نامردمان زمینیم 
در پس روزهایی که کسی از میانشان 
برای خودش 
دل نمی سوزاند!
به پاس اشکهایی که نمی آیند، 
لب فرو می بندم.
با عشق و با مهر فریاد میزنم:
روزهای نیامده، 
نیایید!