کاش سالهای رفته نمی آمدند
و ما
آرام آرام یخ می زدیم
در روزهایی که “روزهای محتوم خسته کننده” می خواندیمشان!
و ما
آرام آرام یخ می زدیم
در روزهایی که “روزهای محتوم خسته کننده” می خواندیمشان!
کاش به سرسرای افیون زده و پا در گریز این فاحشههای دهر
پای نمی گذاشتیم!
پای نمی گذاشتیم!
کاش سرخوشانه و مسرور به آمدن نوزاد خردمان نمی بالیدیم
و به آینده تاریک خودساختهاش
افتخار نمیکردیم!
و به آینده تاریک خودساختهاش
افتخار نمیکردیم!
که ما نامردمان زمینیم
در پس روزهایی که کسی از میانشان
برای خودش
دل نمی سوزاند!
در پس روزهایی که کسی از میانشان
برای خودش
دل نمی سوزاند!
به پاس اشکهایی که نمی آیند،
لب فرو می بندم.
لب فرو می بندم.
با عشق و با مهر فریاد میزنم:
روزهای نیامده،
نیایید!
نیایید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر