خدارا شکر ميکنم که اينجا نيستی! کنار تنی که تکليف خود را هم نميداند!
به پتويی داغ ميشود و به نسيمی سرد!
اين دردي است که تاوانی براي تصميمات اشتباهم است!
پس تو دور باش از اين ماجراي پيچيده گناه و تقاص!
من بايد بر دوش بکشم آنچه را که خود کاشتهام!
منتظرم باش، در گوشهای از اين جهان که من به پيشت آرام بگيرم، با کوله باری از آنچه که آموختهام!
دوستم بدار و کنارم بمان
ای فرشته کوچک سرزمين روياها!
تو سرزمین رویاهایی داری، فرشته ای داری، امیدی داری
پاسخحذفولی ما چی؟ امید داشتنمان را آرزوست
سیاوش، تو که میدونی نباید به این و اون نگاه کنی
پاسخحذفاینم ماجراییه برا خودش که هرکدوممون یه جوری باید باهاش سر کنیم
اما امیدوارم بهترین جلو پات قرار بگیره
اینم بگم که فرشته این نوشته، واقعا فرشته است، صفت نیست، یه فرشته که هر آدمی برا خودش داره و همشیشه همراهشه:)
زیاد منتظرش نزار
پاسخحذفکه خسته بشه می ره
با فکر کردن به اینکه یک فرشته ی دوست داشتنی رو در انتظار خود داری...کم کم تکلیف ها مشخص و تصمیم ها اصلاح میشوند. همین فرشته،همین سرزمین رؤیاها، نهایت امید ه
پاسخحذفخاستگاه:
پاسخحذففرشته ها که نمیرن! اصلا خسته نمیشن! اونا ورای ما آدمان
اردیبهشت:
آره، یه نوع سروسامون ذهنی و زیباست و همینطور کلی امیده
خیلی زیبا نوشتید...امید...شاید بهترین سرمایه مون باشه.
پاسخحذفسلام سلام
پاسخحذفامید تو هم کار درستیا!
بابا ایول ... قشنگ بود!
بسی خرسند شدیم!
با پونز می چسبونمت گوشه بلاگم!!!