فصل،
فصل انتظار بود
و هنر،
مردن!
انتظار آباداني و مردن در خيابان!
عهد،
بين ما بود و دلهايمان!
و در آخر
ما بوديم و لرزش دستی که به جرم حق طلبی،
چوب در آستينش ميکردند!
زمان،
نايستاد.
و ما،
محو در بيعدالتي حاکمان،
در خون خود غلتيديم،
تا مدتی را در سکوت بگذرانيم!
نفسها حبس،
سرها به زير آب!
باشد که فرياد زير لبمان را،
با هم زمزمه کنيم!
من از تو انتظار دارم،اصلا منتظرم ببینم تو چیکار میکنی!نه فریادی تو گلومه نه نفسی تو سینه ام حبس!فقط چشمانم را به تو دوختم این انتظار زیادی؟؟
پاسخحذف:|
پاسخحذفهمین سکوت ها ست که به قول شریعتی، از هر فریادی بلندتر است. همین سکوت آنهایی را که باید ، به مرز جنون می رساند از شدت ِ بی خبری
پاسخحذفخیلی به دل نشست.
پاسخحذفزمزمه ها روزی کاری خواهد کرد
جالب بود
پاسخحذفسلام
پاسخحذفشعرتو چند بار خوندم
زياد توش از عناصر شعري استفاده نكردي چرا؟
.
.
و ما،
محو در بيعدالتي حاکمان،
در خون خود غلتيديم،
تا مدتی را در سکوت بگذرانيم!
خيلي متن غير شعري ايه !!!ه
.
.
ولي آهنگ شعرت خوب بود
در مورد مفهومش چيزي نميگم
.
.
.
يا حق
حق با شماست موبد جان
پاسخحذفراستشو بخوای من کلا بلد نیستم شعر بگم! اینارم همینجوری مینویسم
میاد، منم مینویسم
حتی اکثرا ادیتشم نمیکنم
اما فک کنم باید برم اون عناصر و که گفتی یه نگاهی کنم یاد بگیرمشون
:)
خوب بود امید ، خوب
پاسخحذف:)