مادربزرگی رفت:
به جزییات بیشتری نیاز بود، اما از کجا؟!!! تو نمیتوانستی جواب دهی:(
و راهی برای حذف این واقعه نبود:
حتی کوچکترین اختیاری برای تغییر کوچکی در این ماجرا نداشتیم:
از این پس هر سال این ماجرا را باید یادآوری کنیم:
من از روزی که خودم این پیام را برای تو بفرستم میترسم:(
راستی!
پدربزرگ دیگر میتواند با مادربزرگ مستقیم گفت و گو کند؟!!!
:| :(
پاسخحذفامید این را جرا گذاشتی؟
پاسخحذفمیترا
خوب مادربزرگ دوستم بود، سر در وبلاگ و که نمیتونستم سیاه بزنم! اینجوری غمگینیمون و نشون دادم:(
پاسخحذفببخشید ...
پاسخحذفآدم وقتی دور گاهی از هیچی برای خورش کوه می سازه,
یه کم ترسیره بودم...
میترا
سلام،خیلی باحال بود ، یعنی جالب بود، درضمن از طرف منم به دوستت تسلیت بگو
پاسخحذفممنونم دوست عزیز
پاسخحذفلطف داری شما
خدا رحمتشون کنه
پاسخحذف