آمار زاده براي اميد: نارفیق

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

نارفیق




مادر بزرگ میگوید: «دشمنت بمیرد»؛

و من هراس به جانم میافتد!

چرا که تنها دشمنم را خودم یافتم!

.
.
.
این شاید سخت ترین و دردناک ترین حکایت دنیا باشد که تنها دشمن خودت را «خودت» بیابی! در وانفسای روزهایی که حتی یک رفیق هم برای پیمودن راه‌های نیمه تمام و بی پیچ زندگی نداری و دست آخر دل خوش میکنی به مردان و زنانی که تا کمی از این راه با تو همراه میشوند، آن هم نه از روی خواستن تو؛ بلکه تنها برای تنها نبودن در راه زندگی خودشان!
وقتی مادربزرگ جواب جمله به ظاهر مسخره «من دارم میمیرم مامانی» رو با جمله «دشمنت بمیره» داد، جدی جدی حس بدی داشتم!
کی مثل خودم به خودم بد کرده بود؟! کی مثل خودم جلو موفقیتای خودم وایساده بود و با سربه هواییاش کلی راه و با بیراهه اشتباه گرفته بود؟!
اصلا وقتی خودت رو بدترین همدم خودت میبینی، دیگه به کدوم شونه میخوای اعتماد کنی؟! دیگه برای کی میتونی شونه باشی؟!
این یه جمله کوتاه نیست که با حرف مادربزرگ و ذهن آشفته من به اینجا رسیده باشه! این یه درده که یا باید حل بشه و از اینجا به بعد تغییر کنه؛ و یا باید تو خودمون خفه اش کنیم و بذاریم ذره ذره جونمون رو بخوره و ما هم بگیم: «ای تف به این زندگی»!
شاید وقتی دیگر، شاید جایی دیگر؛ رستگاری نزدیک است!

۲ نظر:

  1. من از وقتی که باور کردم هر اتفاقی می افته از خودم آی می خوره
    زندگیم خیلی بهتر شده

    پاسخحذف
  2. دقیقاً هر چی توقف و دنده عقب توی زندگیم بوده تقصیر خودم بوده. خیلی جاها اراده م رو ضعیف کردم. خیلی جاها به حرف دلم گوش ندادم. خیلی آدم ها رو از دست دادم فقط به همین خاطر که با خودم مهربان نبودم.چقدر بده

    پاسخحذف