مادر بزرگ من النگو در دست ندارد!
تنها در گردن و دستهایش، چيزهاي زردی که حلقه و گردنبند مينامندش ميتوان ديد!
مادرم اصلاً طلا را آنچنان دوست ندارد!
زنجيری باريک و حلقهای که نشانی از همسرش است!
اما اين پيرزن ايستاده در صف نان!
تا آرنجش را با النگو پوشانده تا دستانش از چشم نامحرم پوشیده بماند!
دستانی که اکنون به سنگواره شبيهاند!
زن هایی که اینچنین به زیورآلات وابسته هستند گویی جزیی از هویتشونه، کم نیستن.
پاسخحذفحالا خوبه پوشونده معملا در اين واقع دستا به هوا ميره :ي
پاسخحذفقبلاً ها این چیزا مد بوده
پاسخحذفجدیداً خیلی کم شده، اصلاً کسی النگو نمیدازه دستش
اما قبلاً ها این چیزا مایه چشم و هم چشمی بوده
الان دیگه مدل مانتو و مدل مو چشم و هم چشمی میکنن :دی
چه با حجاب!
پاسخحذف:)
نمیگم کارش درسته یا غلط ولی ما که تو دل اون پیرزن نیستیم،زنهایی که شاید تنها پشتوانه ی زندگیشون همین النگوها بوده با همینا آشتی کردن...واسه فروختن همینا یواشکی اشک ریختن و زندگی از اونا کسایی ساخت که امیدشون به درخشش این النگوها باشه.
پاسخحذفسلام امید جان
پاسخحذفواقعا قشنگ بود این جملات یه دنیا معنی داشت
من دلم یک النگوـ ساعت پهن می خواد
پاسخحذفخوب چیه مگه
راستی صدا هم میداد؟
باز کامنت من ناپدید شد؟؟
پاسخحذفبابا چكار داري .....
پاسخحذفخاستگاه:
پاسخحذف;)
صدا هم میداد، جیلینگ جیلینگی بود وقت نون جمع کردن که آدم رو به رقص مینداخت:)
حالا ناپدید شده کامنتت؟!
زری:
من کاری ندارم! اون کار داره
ماه پیشونی:
برا منم کلی حرف بود تو اون دستا و النگوا، اما نمیدونم برای پیرزن هم همینجوری بوده؟!